۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

گلوي آزادي را دريده اند...



آخ ...

كه گلوي آزادي را دريده اند...

مي ديدمش*

اكنون مرده بود...

و اشك هاي من

به درازناي طناب دار

به زمين كشيده مي شود

لابه لاي نفس هايم درد،ضجه مي زند

ديگر

سرخي عقربه هم به ما رحم نمي كند

پرده اي ديگر مي افتد :

اعترافات كذايي!

شگفتي با دهان باز ، بغضم را مي خورد

و گوش هايم پرده مي درند...!

هرچه به مغز له شده ام فشار مي آورم

حالم بدتر مي شود

اين بار واژه اي متولد نشد

آن ها را بالا آورده ام!

مادرم مي گفت

صدايت را خفه كن

مي بيني كه...

با يا حسين ،به جاي خوردن آب

آدم مي كشند!!!

و اين روزها، حكايت غريبي است

چونان روزگار شاملو

***

دلم آرام گرفت !

اكنون دست هايم را بالا مي برم:

من نبودم

همه چيز را بينداز بر گردن از مو باريك تر قلم...!

-----------------------------------------------------------
*شهيد عليرضا داوودي دانشجوي آزاديخواه دانشگاه اصفهان كه پس از آزاد شدن بر اثر شكنجه افسردگي گرفت وسرانجام در بيمارستان رواني بر اثر ايست قلبي در نهم امرداد درگذشت"روحش شاد .راهش پر رهرو باد"

راوي شكوه ايران
1شنبه
11 امرداد 1388خيامي




۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

دوباره واژه ، دوباره درد

خوب به خاطر دارم تابستان دو سال پيش ، به خواست دوستاني كه نوشته هايم را نيوشا بودند ".....!!!" رو بنيان نهادم و انچه بيش از هرچيز آن تارنگار را برايم عزيز ساخته بود ، قالب زيبا و ايراني او بود و " دوستي گرامي"آفريدگارش .

در آن تارنگار ، دغدغه هاي فرهنگي و دردهاي من ايراني و گاه "من" به معناي دختري احساساتي درگذر دو سال ثبت شد .
پس از كودتاي 22 خرداد ، تا 21 روز روزه ي سكوت گرفتم و قلم ناتوان شده بود از ژرف بودن ستم هايي كه بر هم ميهنانم رفت.و شگفتا كه قلم ، روزه ي سكوت گرفته بود ...

پس از اين روزها نوشتن آغازيدم شايد از دردهاي بختك زده بر روحم كاسته شود و بتوانم دردهاي هم ميهنانم را به اسارت واژه بگيرم اما نوشته هايم تند تر و عريان تر از ان بود كه "آقايان" تاب بياورند .
آن نوشته پاك شد و براي هميشه در ان تارنگار ، خاك...

هر روز بيشتر و بيشتر در سكوت فرو مي رفتم تا روزي يكي از ايران ياران مهربان و فرهيخته ي شهرم "......"از سكوت دوستان جوانش ناليد!
از نااميدي اشباع شده در ذهن هاي ما...
و آنقدر واژه ها مظلوم و دردكشيده بودند كه بر آن شدم دوباره بنويسم.

اكنون سخنان دكتر سپنتا را در گوش من مي پيچد كه:
مدام با عشق به ميهن فرياد مي زنم
اي دشمن!
ار تو سنگ خاره اي
من اهنم...!

و استواري امروز جوانان اين سرزمين ، آهن بودن در برابر سنگ بودن دشمنان اوست.

از انجايي كه بلاگفا مدام هشدارهاي قانوني به وبلاگ نويسان مي داد و مي گفت دهانت را ببند ، مانيز بر آن شديم ايران ويج را شناسنامه اي بلاگ اسپاتي بدهيم تا "شايد" بتوان از فريادها و سكوتها و دردهاي ايران دوباره نوشت...

و من دوباره مرثيه خوان وطن مرده ي خويش گشته ام..


راوي شكوه ايران
آدينه
10 امرداد1388 خيامي
گاه: 1೧:55 شامگاه