براي عزيزي كه پايان تلخ را بر تلخي بي پايان نيك تر دانست...
در نيست
راه نيست
شب نيست
ماه نيست
نه روز و
نه آفتاب،
ما
بيرون زمان ايستاده ايم
با دشنه ي تلخي
در گرده هاي مان.
هيچ كس
با هيچ كس
سخن نمي گويد.
كه خاموشي
به هزار زبان
در سخن است
در مردگان خويش
نظر مي بنديم
با طرح خنده يي.و نوبت خود را انتظار مي كشيم
بي هيچ
خنده يي!
در گرده هاي مان.
هيچ كس
با هيچ كس
در سخن است.
در مردگان خويش
نظر مي بنديم
با طرح خنده يي.
و نوبت خود را در انتظار مي كشيم
بي هيچ
خنده يي!
شاملو
در نيست
راه نيست
شب نيست
ماه نيست
نه روز و
نه آفتاب،
ما
بيرون زمان ايستاده ايم
با دشنه ي تلخي
در گرده هاي مان.
هيچ كس
با هيچ كس
سخن نمي گويد.
كه خاموشي
به هزار زبان
در سخن است
در مردگان خويش
نظر مي بنديم
با طرح خنده يي.و نوبت خود را انتظار مي كشيم
بي هيچ
خنده يي!
در گرده هاي مان.
هيچ كس
با هيچ كس
در سخن است.
در مردگان خويش
نظر مي بنديم
با طرح خنده يي.
و نوبت خود را در انتظار مي كشيم
بي هيچ
خنده يي!
شاملو
نجات دهنده در گور خفته است
پاسخحذفزود به زود به روز کن
پاسخحذفاونوری هم بیا
درود فراوان بر تو هم میهن گرامی
پاسخحذفشعر بسیار زیبایی گذاشتی، البته زیبا که میگم منظورم گویای درد بودنه
با آرزوی شادزیوی و دیرزیوی تان
بدرود