۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

محمدرضا شفيعي كدكني





خبر سخت دردناك بود ...



درست به ياد دارم كه در آرامگاه باباطاهر پيامكي از دوستم رسيد:
"شفيعي كدكني از ايران رفت!"
و من با خود گفتم شفيعي كدكني و دوري از ايران ؟!
همان لحظه به ياد روزنوشت هاي عباس معروفي افتادم كه در "حضور خلوت انس"نوشت :
خداحافظ!
ديگر نمي نويسم!
همان روزها با خود مدام زمزمه مي كردم چه مي شود كه يك نويسنده كه لحظه هاي زندگيش ، واژه اند ، بگويد ديگر نمي نويسم .چه مي شود كه كسي چون معروفي دست به اين رياضت دردناك بزند و من مدام زير لب تكرار مي كردم كه چه مي شود...

خبر رفتن استاد سفيعي كدكني به همان اندازه مرا به چه مي شود چه مي شود گفتن واداشت...
تمام جان استاد ، ايران اوست
چه مي شود كه شفيعي كدكني ايران را بدرود مي گويد
چه مي شود كه مي پذيرد از كوچه باغ هاي نيشابور ، درياها دور شود
چه مي شود كه تن به رياضتي اين چنين دهد
چه مي شود
اگر باز نگردد
آخر اگر باز نگردد ، دانشگاه تهران براي من دانشجوي ادبيات ديگر چه لطفي دارد ؟...

همكلاسيم "آ.س" كه هميشه از استاد مي گفت و مي خواند و دوستش داشت و هرسال به ديدنش مي رفت را چه كسي پاسخ گوست .براي او چه انگيزه اي مي ماند ...
من مدام به اين مي انديشيدم

و خبر زماني دردناك تر شد كه رو به بيستون باز هم پيامك امد ، استاد شفيعي كدكني براي هميشه از ايران رفت!

چون مار به دور خود مي پيچيدم تا همان همكلاسي خوب ، كه دوستي است خوب تر مرا از اين دربه دري و سردرگمي رهايي بخشيد و گفت او آدمي نيست بتواند براي مدت زيادي از ايران دور بماند.
اگر تصميمش عوض نشود باز مي گردد
در سال گذشته ، چند تن از پرسابقه ترين اساتيد دانشگاه تهران را بازنشسته كردند و استاد با دو ترم استاد ميهمان دانشگاه پرينستون آمريكا شدن از بازنشسته شدنش جلوگيري كرد...
و مگر من يمتوانم سراغ چند منبع خبري و تارنگار بروم و بگويم
نگوييد استاد براي هميشه از ايران رفت
او باز مي گردد...

من تنها اميدوارم آنچه دوستم گفت به حقيقت بپيوندد
من اميدوارم استاد شفيعي كدكني باز گردد
و ما مدت هاست تنها راه باقي مانده ي پيش رويمان ، اميدوار بودن است
بايد اميدوار باشيم...

***

بماند كه ديگر علوم انساني ، پايه ي اعتقادات را سست مي كند .
بماند كه دانش آموختگان رشته هاي علوم انساني ، مشتي سكولارند
بماند كه با هزينه ي جمعوري اسلامي ، تبليغ فرهنگ كثيف غرب مي شود
بماند كه به قول نامجو اينها خودشان باعث ارزشمند و معروف شدن موضوعات و شخصيتها مي شوند.
و اصلا مهم نيست!
معروفي ها و كدكني ها كيلويي چند!!!
يه مشت از خدا بي خبر!


من


دانشجوي زبان و ادبيات فارسي

يكي از دانشگاه نام هاي ايران شهر


به سكولار بودن خود
به اينكه پايه ي اعتقاداتم سست شده
به اينكه مفسد في الارضم
به اينكه رشته ام يكي از رشته هاي علوم انساني است
به اينكه يك ادبياتي ام
به خود مي بالم!









يكشنبه
15شهريور 88

۴ نظر:

  1. نگو شفيعي رفت ، بگو حضرت شفيعي كدكني رفت!
    وا حسرتا!
    شفيعي بزرگترين چهره ي ادبي باقيمانده است. و رفتن او دقيقا به منزله رفتن بزرگترين ميراث ادبي اين سرزمين است...
    اميد ما روز به روز كمرنگتر مي شود!
    كجا چنين كابوسي را مي ديديم! كجا؟

    پاسخحذف
  2. این بند گران تا کی؟!

    پاسخحذف
  3. درود.
    خبر رفتن استاد شفیعی کدکنی هم از آن دست خبرهایی است که دوست نداریم باور کنیم و ای کاش تکذیب شود.این خبر رفتن یک استاد نیست خبر رفتن بخش با ارزشی از ادبیات معاصر ماست.خبر غربت نشین شدن با ارزشترین بخش ادبیات معاصر ماست.آری این دردی مشترک است که باید فریاد کرد.
    پیروز باشید.

    پاسخحذف
  4. نمیدونم ما تا کی باید این از دست دادن ها و از دست رفتن ها رو تحمل کنیم، این مسئله تکلیف و وظیفۀ مارو گوشزد میکنه، که در حد توان خودمون تلاش کنیم ، حداقل اینکه فراموشی نگیریم

    پاسخحذف